روشن‌ فکران ناکام؛ چرا روایت روشن‌ فکری در افغانستان، مجهول است؟

22 ژانویه 2024

شاید معمولی‌ترین سؤال همین باشد، اما با منطق قوی. باید از خود بپرسیم که هدف ما از طرح این سؤال چه است؟ ما کی را روشن‌فکر خطاب می‌کنیم و تصور ما از یک روشن‌فکر،چه است؟ منظور ما از روشن‌فکر، آنچه در ذهن ما متبادر می‌شود، نسخه‌ای نیست؛ نجات‌بخش که بتواند راهی را برای بیرون شدن از سیاهچاله بدبختی و بحران افغانستان، ارائه دهد. در عوض، روشن‌فکران ما، بیشتر با خصوصیت تقلیدی، استبداد رأی، عدم تساهل و بدون توجه به واقعیت‌های زمان حرکت کرده و فاقد جسارت در طرح راه‌حل‌ها برای باروری اندیشه‌های رهایی‌بخش و نجات‌دهنده، به‌صورت مستقل بوده‌اند. این فقدان جسارت برای طرح مسائلی که مبتنی بر واقعیت‌ها باشد، مبدائی مشکل به‌اصطلاح “روشن‌فکران” ما است. در جامعه‌ای که به‌صورت مادی و فکری، طبقاتی است و جایگاه طبقاتی همانند سایر جوامع، در تعیین میزان نفوذ و تسلط یک روشن‌فکر در جامعه تأثیرگذار است، تصویر روشن و الهام‌بخش از جایگاه طبقاتی روشن‌فکران ما، چگونه است؟ آیا آن طیفی از جامعه که خود را روشن‌فکر خطاب می‌کنند، رابطه منطقی و عاطفی با سایر اعضای آن، تأمین‌شده است؟ به عبارتی آیا این روشن‌فکران توانسته‌اند از خواست‌ها، امیال و نیات مردم، نمایندگی بکنند؟ تا اینجای کار، متأسفانه پاسخ منفی است. یعنی نضج‌گیری روال شکل‌گیری جریان‌های روشن‌فکری، یک تافته‌ی جدا بافته از واقعیت‌های عینی جامعه‌ای ما بوده‌اند. به همین دلیل است که روشن‌فکران ما در طرح موضوعات، پیشنهاد راه‌حل‌ها و میزان اثرگذاری بر وقایع و حوادث تاریخی- سیاسی، کمتر محسوس است. روشن‌فکر ما، ازلحاظ موقعیت اجتماعی و پایگاهی طبقاتی، در یک جمع اقلیت قرار می‌گیرند. یک اقلیت در برابر اکثریت که همواره با رویکرد طردگرایانه از طرف جامعه مواجه شده‌اند. همان‌طوری که قبلاً مطرح ساختیم، روشن‌فکران ما، تافته‌ی جدا بافته از واقعیت‌های عینی جامعه و مردم‌اند، در درک و تشخیص اصلی مشکل و ماهیت بحران کشور، دچار سوءتفاهم بوده و به همین خاطر است که خصوصیت منفی استبداد رأی، تقلید، عدم تساهل و فقدان جسارت لازم در آن‌ها، کاملاً مشهود است.
اشاره به خصوصیت یک روشن‌فکر از دیدگاه ادوارد سعید و احمد شاملو، یک مقدار توانسته به حل موضوعات مطروحه در خصوص تشخیص واقعی روشن‌فکران، کمک کند. آنچه را که ادوارد سعید نویسندۀ عرب در خصوص روشن‌فکر گفته درواقع، دیدگاه آرمان‌گرایانه و منبعث از تفکر غربی است. یعنی زمانی که وی، وظایف یک روشن‌فکر را برمی‌شمارد و آنرا دسته‌بندی می‌کند، حتی خود ماهیت دیدگاه یک روشن‌فکر مانند آقای سعید نیز، یک مقدار به‌دوراز واقعیت‌های عینی جوامع دچار منازعه، شرقی و به‌دوراز نفوذ فرهنگی غرب است که در آن سیاست بیشتر به وجه سخت‌افزاری و واکنشی شدید تقابل و تصادم در مقایسه با صورت نرم‌افزاری رایج آن، در جامعه شرقی است. به‌طور مثال آقای سعید، یکی از وظایف یک روشن‌فکر را نقد نهادهای قدرت می‌داند. به‌زعم وی، باید یک روشن‌فکر جدا از ساختار سیاسی، به‌نقد بنیادی فلسفه ساختاربندی شده‌ی سیاست در درون دستگاه حاکم بپردازد. اینجا دو چیز عیب مسئله را نمایان می‌سازد: اول- در جوامع غیر غربی، دچار منازعه و درگیر بحران بی‌ثباتی سیاسی، نقد دستگاه حاکمِ به‌مثابه خودکشی است. یعنی هیچ روشن‌فکری، حاضر نیست، خودکشی کند. حتی اگر این نقدها را به‌صورت نرم و بدون پرخاش مطرح کند، به‌مثابه مخالفت با دستگاه حاکم مطرح می‌شود. هیچ نظام سیاسی استبدادی در جوامع شرقی، این نقد را برنمی‌تابد. فوراً به آن واکنش نشان می‌دهد، چون طرح نقدهای بنیادی را به اصل ساختار فکری قدرت حاکم، به‌مثابه دشمنی و سست و لرزان شدن، پایه‌های قدرت سیاسی‌اش می‌داند. دوم- در کجای جوامع شرقی، نظام‌های سیاسی، برآمده از خواست و اراده مردم بوده است که روشن‌فکر با طرح و واردکردن نقد و ایراد، به اصلاح آن بپردازد؟ مگر نظام استبدادی که برخاسته از دل یک بحران سیاسی و خشونت است، با نقد و ایراد، قابل اصلاح است؟ متوجه می‌شویم که حتی گفته‌های آقای سعید در خصوص یک روشن‌فکر،  یک دیدگاه کاملاً غربی و فاقد کارایی در جوامع شرقی و دچار بحران است. در خصوص وظیفه دیگر یک روشن‌فکر، آقای سعید، آگاهی دهی توده‌ها را، کار اصلی و تعیین‌کننده در مسیر انجام کار روشن‌فکری می‌داند. مگر به معنای واقعی کلمه، توده‌ها در جوامع شرقی و دچار بحران وجود دارد؟ ما از کدام توده‌ها صحبت می‌کنیم؟ اصلاً توده‌ای وجود ندارد تا از آن برای آگاهی دهی، صحبت شود. در جوامع این‌چنینی، ما صحبت از قشرهای جدا از هم، در خصوص مردم صحبت می‌کنیم و احساس توده‌ای برای هدف مشخص و آرمان مشترک وجود ندارد. آقای سعید از آن فراتر می‌رود و به امید داشتن روشن‌فکران برای رشد و پویایی پله به پله جامعه، تأکید می‌ورزد.

آنچه را که وی مطرح می‌سازد می‌تواند در مورد یک اتوپیای سیاسی، صادق باشد، اما در مورد افغانستان و کشورهای نظیر آن، هیچ مصداقی عینی ندارد. جامعه‌ی به‌شدت متفرق، منقطع و دچار گسست فکری، چگونه امکان دارد تا مسیر پویایی و رشد و بالندگی را به تجربه گیرد؟ در عوض، آنچه را که در سرنوشت چنین جوامع مشاهده می‌کنیم، در اصل مسیر نامعلومی است که هر دم دچار تحول و نوسان است و گسست و انقطاع در آن بیشتر دیده می‌شود. وی روشن‌فکران را به دو گروه انقلابی و ارتجاعی، تقسیم می‌کند: گروه اول را با کسب عادت آزادی‌خواهی و عدم پذیرش اسارت به گونه کسبی، می‌پردازد. مستقل فکر می‌کند و جدا می‌اندیشد. این جدا اندیشیدن به معنای منفرد عمل کردن از جامعه نیست، بل مصونیت از گزند فشار، نفوذ و اعمال قوه فکری بر ذهنیت روشن‌فکر است که وی را یک عنصر برازنده ساخته و سکان و هدایت رهبری جامعه شمرده و هدایت آنرا در مسیر پیروزی و پیشرفت سیاسی، به وی می‌سپارد. در مورد گونه دوم روشن‌فکر، آن خصلت ارتجاعی است که یک مجموعی از افراد را به نام روشن‌فکر بر جامعه تحمیل می‌کند. این روشن‌فکران بیشتر محصول، سازمان‌های اطلاعاتی، دستگاه‌های حاکم قدرت، و قدرت‌های بزرگ هستند که در عملکردشان، تقلید، استبداد رأی و عدم تساهل، به‌وضوح دیده می‌شود. روشن‌فکر ارتجاعی با جدا اندیشیدن از دیگران، از جامعه طرد می‌شود. مدینۀ فاضله را نصب‌العین قرار می‌دهد و تصورش جدا از خواست‌های همگانی است. روشن‌فکران ارتجاعی، بیشتر  محصول گسست و انقطاع‌های حوادث تاریخی و سیاسی‌اند و جدا از مردم حرکت می‌کنند.  دیده می‌شود که حداقل دسته‌بندی سعید از روشن‌فکران می‌تواند مصداق‌های در میدان افغانستان داشته باشد. ما روشن‌فکران ارتجاعی را زیاد دیده‌ایم و بیشتر محصول عملکردشان را به گونه فاجعه‌بار به تجربه نشسته‌ایم. درواقع، جریان روشن‌فکری در افغانستان، یک روند معوج و منحرف از واقعیت‌های عینی جامعه بوده و باعث شده تا بحران‌ها، یکی پی دیگری، بر فضای سیاسی  افغانستان، عجین شوند. گستره‌ای بحران روشن‌فکری در افغانستان، بسیار وسیع است. باسواد و بی‌سواد، زن و مرد و پیر و جوان را در خود پیچانده است. روشن‌فکری در افغانستان،  دست‌مایه یک کار روشنگری و آموزش سیاسی نبوده، بل هدف روشن‌فکران افغانستان در آخرین تحلیل، تحمیل خود بر واقعیت‌های جامعه بوده که سبب شده تا جامعه و مردم به آن پاسخ منفی بدهند و دامن و گستره‌ای بحران بی‌اعتمادی و فاصله میان قشر به‌اصطلاح روشن‌فکر و مردم عام، هرروز وسیع‌تر شود. ما نباید فراموش کنیم  که به میزان روشن‌فکران دین‌ستیز، روشن‌فکران دین‌دار هم در تخریب وجهه روشن‌فکری و منور سازی جامعه، نقش دارند. حداقل چهل سال پسین افغانستان، محصول کار یک گروه روشن‌فکر بوده است. چپ و راست، میانه‌رو و دموکرات، دینی و غیردینی، همه دچار استبداد رأی شده بودند. افراط در عملکرد و بی‌اعتمادی به خود، مایه این بحران بوده است. چون بسیار به روشن‌فکران لیبرال، بعد از حضور غرب در افغانستان، تکیه می‌شد، تجربه ثابت ساخت که روشن‌فکران لیبرال، چاره‌ای کار نیست. روشن‌فکر عمل‌گرا و قاطع می‌تواند، نسخه نجات‌بخش ارائه دهند. چون روشن‌فکران لیبرال در افغانستان، نتوانستند خود را برخلاف ادعایشان از لفافه قوم، مذهب و دُگماتیسم ذهنی بیرون بکشند و به همین لحاظ، در تقابل با جامعه قرار گرفتند.البته نباید از یاد برد که تقابل جامعه با روشن‌فکران، به تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی مشخص جامعه افغانستان مبدل شده است. دیالکتیک روشن گری مدرن، حداقل نشان می‌دهد که روشن‌فکری در افغانستان، با شکست مواجه شده است. بحث روشن‌فکری در افغانستان، به یک تابوی بن‌بست شده، مبدل شده است. روشن‌فکران ما نتوانستند پوستین  خودبزرگ‌بینی و دگر اندیشی معقول را از خود دور کنند. نسخه‌های پیچیدند و در برآورده شدن آن، ناکام ماندند. شعارهای دادند، اما در برآورده ساختن آن، کم آوردند. همواره جدا از خواست همگانی عمل کردند، در تقابل با جامعه قرار گرفتند و نتوانستند از بحران بی‌اعتمادی نسبت خود، موفق بیرون آیند. همانند شاملو که در مفاهيم رند و رندی در غزل حافظ می‌نویسد، که «روشن‌فکر کسی است که اشتباهات يا کجروی‌های نظام‌های حاکم را به سود توده‌های مردم که طبعاً خود نيز فرزند آن است افشا می‌کند. وظیفه‌اش آگاهی دادن و هوشيار کردن است نه بر کرسی حکومت نشستن». اما روشن‌فکر ما، آگاهی دهی را فراموش کرده و دستگاه قدرت را برای حاکم ساختن استبداد روشن‌فکری، ترجیح دادند. کرسی قدرت را که وظیفه اصلی یک دولت‌مدار است با کرسی روشن‌فکری  که معلم جامعه باید باشد، به‌اشتباه گرفتند. طرح پیچیدند و راهی را برای بیرون رفت هدف گرفتند، اما در آخر امر، خود به کجراه رفتند و آرمان‌های مردم را به معامله گرفتند. قدرت خواستند و این طلب قدرت، ماهیت‌شان را نابود ساخت و در گرداب فساد، غرق‌شان کرد.
 

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.