بگذار تا که سینه پر درد خویش را

با خنجر قلم بشگافم برای تان

معذورم اینکه روی سفره رنگین شعر من 

بوی کباب و جام شراب و خمار نیست

اینجا عزیز هموطنم لحظه ٔ بمان

هر چند بزم عاشقانه ای فصل بهار نیست

من نسل درد و رنجم و شعرم شعار نیست

درد است اینکه باز دهان بازمیکند

از زخم های کهنه و ناسور نیم قرن

از کشته های خفته به دامان پولیگون

از روزگار مختنق سرخ های سیاه

زان لحظه ای که فصل تباهی کلید خورد، 

از گور های جمعی صحرای چمتله

از زخم های تازهٔ اجساد دهمزنگ

از انتحار و وحشت و کشتار و جنگ و جنگ

از مافیای قدرت و سوداگران ننگ

از اشک های بیوه و آهی دل یتم 

حرفی ز نسل سوخته آغاز میکند 

این درد، درد مشترک نسل ما بود

نسلی که در جهنم کشتار و انفجار

شهر و دیار و کوچه و بازار او دریغ

راه بهشت واهی یگ گله خر شده

قربانی فریب دو سه بی پدر شده

اما چه سود، ازکی بنالیم چونکه ما 

زندانی جهالت خویشیم ای عزیز. 

نسلی که مرده ایم و نفس میکشیم هنوز

در کوچه ها حادثه سر درگمیم و باز

با میله های جهل و خرافات و دشمنی

بر دور خویش گوئی قفس میکشیم هنوز

۰۶.۰۸.۲۰۰۲

1 Comments

  1. ❤️🙏🏻. رحمت بر این برادر نه تنها انقلابی بلکه شاعر زیبا کلام و توانای عصر ما

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.