نویسنده: عبدالناصر نورزاد
هر سرزمینی بعد از تجربه تلخ استعمار، نظامهای پوشالی و حاکمیتهای استبدادی، دو راه بیش، پیش رو ندارد: یا باید تسلیم زور شود و بیعزتی و محو فرهنگی و تاریخی خودش را بپذیرد و یا اینکه در برابر آن بایستاد و از هویت خود دفاع کند.
باگذشت دو سال از حاکمیت طالبانی؛ رژیم مبتنی بر جبر عقیدتی و بانی فاشیسم قومی، مردم افغانستان، هنوز هم خاموشاند. این سکوت مرگبار، باعث شده تا رژیم خودکامه طالبان، هرروز به سرکوب گسترده مردم، دست بزند و به قوام پایههایش بپردازد. سؤالی اساسی این است که چرام مردم در برابر طالبان خاموشاند؟ در پاسخ باید گفته شود که جای تعجب ندارد که مردم هنوز هم در برابر طالبان و تروریستان حاکم بر افغانستان، خاموشی اختیار کردهاند و تحرکی نشان نمیدهند. چون برخلاف آنچه انتظار میرفت، هیچگونه تحرکی از جانب مردم برای مقابله با وضعیت موجود و تغییر آن بهسوی مطلوب دیده نمیشود و افغانستان تحت حاکمیت تروریستی طالبان جنایتکار، کماکان در منجلاب ظلم، استبداد و بیعدالتی غرق است.
نگارنده با تفکر در این مورد، ابتدا به آسیبشناسی و علتهای مزید مبنی بر بیتفاوتی مردم در برابر طالبان پرداخته و نکاتی را در این خصوص، ارائه میکنم. زیرا ابتدا لازم است تا چند علت اساسی این عدم شکلگیری مقاومت مردمی را برشماریم و به آسیبشناسی دقیق موضوع، پی ببریم:
الف) فقر شدید: در دو سال گذشته که طالبان به قدرت رسیدهاند، فقر فائق بر کشور حاکم است. سرمایهها فرار کردهاند، کسبوکار فلج است و امیدی برای رونق آن وجود ندارد. مردم اشد ضرورت به فراهم آوری سه وقت نان دارند که حتی بسیاریها قادر به تأمین آن نیستند. این موضوع باعث شده تا مردم بیشتر از تغییر وضعیت، به فکر یکلقمهنان باشند. در ضمن، این فقر زمینه سربازگیری طالبان را از اقشار مختلف جامعه، فراهم ساخته و باعث شده تا هر نوع حرکت طالبان، در نطفه خنثی شود.
ب) سیاستهای سرکوبگرانه طالبان به شکل ساختاری: طالبان از زمان به قدرت رسیدنشان، به شکل هدفمند، بیرحمانه در قالب یک نظام حاکم به سرکوب ساختاری مردم، پرداختهاند. ریاست استخبارات طالبان مخصوصاً واحدهای 90 و 40 محل وحشیانهترین شکنجه برای مخالفان طالبان بودهاند. در ضمن، ناپدید شدن، باجگیری، بهانهجویی و اخذ پول از مردم در زمینههای مختلف از جانب جناحهای مختلف طالبان، مخصوصاً شبکه حقانی، ترس فوقالعاده را بر ذهنیت مردم حاکم ساخته و باعث شده تا کسی جرئت نکند در برابر رژیم خودکامه، پوشالی و قوم محور طالبان، سربلند کند.
ج) عملکرد ناکام و تجربه تلخ سردمداران جمهوری فساد: مردم خسته از بیست سال فساد گسترده در دستگاههای حکومتی، ظلم و بیعدالتی، عدم حاکمیت قانون و نبود یک نظام مشروع مردمی که در دفاع از حقوق مشروع مردم باید میبود، از هر نوع تحول ناگهانی و تغییر در برابر طالبان، بیمناکاند. تفکر همگانی بر این است که اگر طالبان حاکم نباشند، ظالم دیگری، جایگزین آنها خواهد شد و فرقی برای مردم ندارد که کی و چگونه حکومت میکند.
د) ناامیدی مردم از شکلگیری یک رهبری توانمندی مبتنی بر کاریزمای مردمی: در بیش از چهل سال گذشته، نبود رهبری توانمند و مردمی که توان ایستادن در برابر بحرانهای عمومی و ملی را داشته باشد، به مدیریت بحران بپردازد، شکل نگرفته است. مردم با توجه به تاریخ و گذشته عبرت ناک آن، هیچگونه امیدی برای شکلگیری یک رهبری توانمند ندارد که بتواند، پیام نجات دهد و نسخهی را برای حل بحران افغانستان، پیشنهاد کند. بناء ناامیدی مردم و یاس عمومی حاکم بر فضا، باعث شده تا مردم نسبت به تغییر وضعیت بهسوی بهبودی، بیعلاقه و بی باور شوند.
ه) عدم تمایل جمعی برای یک بسیج سیاسی معنیدار: از اینکه رهبری موفق در تاریخ گذشته افغانستان، شکل نگرفته و توان لازم برای بسیج سیاسی مردم به شکل معنیدار آن وجود نداشته، بنا اراده عمومی برای تغییر وضعیت بهواسطه یک بسیج سیاسی، وجود ندارد. مردم بیعلاقه به کار جمعی برای یک حرکت عمومی و عدالتخواهانهاند. پس در تحت چنین شرایطی، امکان قیام عمومی و بسیج سیاسی مردم در برابر طالبان وجود ندارد.
و) نبود امکانات برای شکلدهی یک مبارزه و مقاومت معنی امیدوارکننده: ازیکطرف مقاومت بر ضد طالبان، دست آورد چندانی نداشته است و از سوی دیگر، فقدان امکانات لازم برای راهاندازی یک مقاومت مردمی در برابر طالبان، هرگونه زمینه قیام عمومی در برابر طالبان را مردود ساخته است. زمانی که مردم مینگرند که امکاناتی برای مقاومت وجود ندارد، این خودبهخود، روحیه همگانی را کاهش داده و زمینههای یاس و ناامیدی را پدید میآورد.
ز) چنددستگی اقوام ساکن و ماهیت جنگی مسئله با محوریت قوم و زبان: این مسئله بارها اذعان شده است که ماهیت جنگ در افغانستان تحت کنترل طالبان و حتی از قبل از آن، یک ماهیت قومی است و پارادایم قومگرایی بر محاسبات و تعاملات سیاسی و جنگی، بهشدت حاکم است. به این حساب اقوام ساکن در افغانستان، چند دسته بوده و ماهیت قومی و تباری معضلِ افغانستان، یک بعد برجسته این بحران را نشان میدهد.
پس با چنین شرایطی، امکان بسیج، راهاندازی قیام عمومی و امید برای مبارزه با طالبان، کاملاً منتفی است؛ مگر اینکه یک رهبری جدید جوان با روایت تازه، صداقت لازم، بصیرت سیاسی لازم و معقول، برنامه و اجندای مشروع و قابلقبول، برای نجات مردم از وضعیت فعلی، اقدام کند. اینچنین تحول میتواند ازلحاظ کمی و کیفی در معنی و محتوای مقاومت، تغییر شگرفی را ایجاد کند و مردم را وادار به مقاومت و ایستادگی در برابر طالبان نماید.